مردی مرده بود و او را غسل داده و کفن کرده بودند
و روی تخت غسالخانه گذاشت بودند تا تابوت بیاورند و تشیعش کنند،
زنش را دیدند که بادبزنی به دست گرفته
و کفن او را که از آب غسل مرطوب شده بود، باد می زند !
گفتند : عجب زن با مهر و محبتی که حتی بعد از مرگ شوهرش به فکر آسایش اوست
نزدیک رفتند و گفتند :
ای زن ، مرده را خیسی و خشکی و سردی و گرمی تفاوت نمی کند،
خودت را به رنج مینداز !
زن گفت : آخر، شوهرم وصیت کرده که تا کفنش خشک نشده، شوهر نکنم
لینک ثابت
بازدید : 334
امتیاز : |
|
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر
مجموع امتیاز : 0 |
|